به رنگ لعل. لعلی. سرخ: بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام. فردوسی. چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام. فردوسی. ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام. فردوسی. چو بشنید زآن بندگان این پیام رخش گشت زین گفته ها لعل فام. فردوسی. ز شادی چنان تازه شد زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام. فردوسی. نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام. کسائی. چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام کشد، گردد از خون شب لعل فام. اسدی (گرشاسب نامه). رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم بقال و قیل همی لعل فام باید کرد. ناصرخسرو. روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی). صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را. حافظ. عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام. حافظ
به رنگ لعل. لعلی. سرخ: بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام. فردوسی. چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام. فردوسی. ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام. فردوسی. چو بشنید زآن بندگان این پیام رخش گشت زین گفته ها لعل فام. فردوسی. ز شادی چنان تازه شد زال سام که رنگش سراپای شد لعل فام. فردوسی. نادیده هیچ مشک همه سال مشکبوی ناکرده هیچ لعل همه ساله لعل فام. کسائی. چو خور تیغ رخشان ز تاری نیام کشد، گردد از خون شب لعل فام. اسدی (گرشاسب نامه). رخ از نبید مسائل به زیر گلبن علم بقال و قیل همی لعل فام باید کرد. ناصرخسرو. روی زمین از خون کشتگان لعل فام شد. (ترجمه تاریخ یمینی). صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را. حافظ. عشقبازی و جوانی و شراب ِ لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب ِ مدام. حافظ
دهی از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 27 هزارگزی خاور رامیان. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 170 تن سکنه. آب از رودخانه و چاه، محصول برنج و غلات وتوتون و سیگار و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و پارچه های ابریشمی و کرباس بافی و راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 27 هزارگزی خاور رامیان. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 170 تن سکنه. آب از رودخانه و چاه، محصول برنج و غلات وتوتون و سیگار و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و پارچه های ابریشمی و کرباس بافی و راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان: ز بازان هوا همچو ابر بهار ز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی. ز بس خون که شد ریخته بر زمین یکی لاله زاری شد آن دشت کین. فردوسی. چه قدش، چه پیراسته زاد سروی چه رویش، چه آراسته لاله زاری. فرخی (دیوان چ سجادی ص 373). از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار. فرخی. از درون رشته تا کهپایه های کرژوان سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار. فرخی. ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار. منوچهری. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. کسی را که فردا بگیرند زارش چگونه کند شادمان لاله زارش. ناصرخسرو. در هر دشتی که لاله زاری بوده ست آن لاله ز خون شهریاری بوده ست. خیام. از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار. سوزنی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار. خاقانی. از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66). ز روی او که بد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی. قصه گویم از صبا مشتاق وار چون صبا آمد به سوی لاله زار. مولوی. ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده. سعدی. دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی... سعدی. ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر. حافظ. شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش. حافظ
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان: ز بازان هوا همچو ابر بهار ز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی. ز بس خون که شد ریخته بر زمین یکی لاله زاری شد آن دشت کین. فردوسی. چه قدش، چه پیراسته زاد سروی چه رویش، چه آراسته لاله زاری. فرخی (دیوان چ سجادی ص 373). از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار. فرخی. از درون رشته تا کهپایه های کرژوان سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار. فرخی. ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار. منوچهری. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. کسی را که فردا بگیرند زارش چگونه کند شادمان لاله زارش. ناصرخسرو. در هر دشتی که لاله زاری بوده ست آن لاله ز خون شهریاری بوده ست. خیام. از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار. سوزنی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار. خاقانی. از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66). ز روی او که بُد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی. قصه گویم از صبا مشتاق وار چون صبا آمد به سوی لاله زار. مولوی. ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده. سعدی. دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی... سعدی. ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر. حافظ. شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش. حافظ
برنگ غالیه. سیاه. مشکین. سیه رنگ: همه با جعدهای مشکین بوی همه با زلفهای غالیه فام. فرخی. دل غالیه فام است و رخش چون گل زرد است گوئی که شب دوش می و غالیه خورده ست. منوچهری. باد آمد و بگسست هوا را ز ره ابر بویی ز ره غالیه فامت نرسانید. خاقانی. صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند. خاقانی. سوی گنبد سرای غالیه فام پیش بانوی هند شد بسلام. نظامی. و رجوع به غالیه رنگ شود
برنگ غالیه. سیاه. مشکین. سیه رنگ: همه با جعدهای مشکین بوی همه با زلفهای غالیه فام. فرخی. دل غالیه فام است و رخش چون گل زرد است گوئی که شب دوش می و غالیه خورده ست. منوچهری. باد آمد و بگسست هوا را ز ره ابر بویی ز ره غالیه فامت نرسانید. خاقانی. صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند. خاقانی. سوی گنبد سرای غالیه فام پیش بانوی هند شد بسلام. نظامی. و رجوع به غالیه رنگ شود